دیگر آرام آرام قدم نمیزنم
کنجی مینشینم
سرم میان بازوانم
دستان یخ کرده ام
به روی مو های آشفته ام
زانوان خم کرده ام
مرا طاقت خفتن زیر این خاک نیست
می دانم...اما.......
هفت سین دلم فقط یک سین کم دارد... می گذاری؟ سرت را روی شانه ام؟
بگو چه کار کنم؟
وقتی شادی به دم بادبادکی بند است
و غم چون سنگی
مرا در سراشیب یک دره
دنبال میکند
غلامرضا بروسان
اینجا صدای پا زیاد میشنوم
اما هیچ کدامشان تو نیستی
کی قرار است بیایی
انتظار بیش از این؟؟؟؟
هان!!! با توام ای مرگ
حواست به من باشد
من اینجا تنها مانده ام
وقتش رسیده بشتاب
آرام آرام قدم میزنم با کفش های کتانی سفید - قرمز رنگم...
میروم روی لبه ی پیاده روی پارک...
صدای کلاغی را میشنوم و سرم را بالا میگیرم...
نگاهم به کلاغ دور شده و آسمان همیشه زیبا می اُفتد...
پایم خسته میشود...
بر روی نیمکت درون پارک می نشینم و دوباره سرم را بالا می گیرم...
با نگاهم حرف میزنم... با ابرهایی که آرام آرام از کنار هم گذر میکنند...
گذر لحظه ها را نمیفهمم...
غروب میشود ...
و ماه... زیباتر از همیشه رخ نمایی میکند...
دوباره، نگاهم را بالا میگیرم و این بار با نگاهی نافذ تر...
روشنایی ماه را در خاطرم ثبت میکنم...
Bu bir veda,bir tebessum,
Yaz gunesine
Bir nefes dag kokusuna
Acik kursuni mehtap icinde
Bir veda
Kaybolmus asklara,hayata,
Maglubum
Derin sevdalara
Buyuk ihtiraslara maglubum
Ben hayatin maglubuyum
Derin sevdalari beceremedim maglubum
Ben hayatin maglubuyum,
Derin sevdalari beceremedim maglubum
این یه خداحافظیه، یه لبخند