دل آشوب

اینجا کسی در خلوت خودش آهسته میمیرد

دل آشوب

اینجا کسی در خلوت خودش آهسته میمیرد

چمباته زده ام،آه که نه زوزه می کشم

هیچکس گرگی با دندانهای مصنوعی را جدی نمی گیرد

آخرین شعر مرا قاب کن و پشت نگاهت بگذار تا که تنهایی ات از دیدن آن جا بخورد

و بداند که دل من با توست؛ در همین یک قدمی

پشت این بغض؛ بیدی لرزان نشسته است

که خیال می کرد با این بادها نمی لرزد.

سپیدی موهایم را سرسری نگیر 

اینجا خیلی وقت است که برف نباریده 

......میلاد تهرانی........

دل تنگ

دلم برای نگاههای روزمره ات تنگ شده رفیق 

این زمستان لعنتی هم که تمامی ندارد 

هذیان میگویم مدام... 

رفیقی نمانده دیگر جز  

مشتی خاطرات خاکستری در امتداد روزهای بی رنگ

هر روز تکراریست  

صبح هم ماجرای ساده ایست 

گنجشک ها بیخودی شلوغش میکنند