هفت سین دلم فقط یک سین کم دارد... می گذاری؟ سرت را روی شانه ام؟
اینجا صدای پا زیاد میشنوم
اما هیچ کدامشان تو نیستی
کی قرار است بیایی
انتظار بیش از این؟؟؟؟
هان!!! با توام ای مرگ
حواست به من باشد
من اینجا تنها مانده ام
وقتش رسیده بشتاب
آرام آرام قدم میزنم با کفش های کتانی سفید - قرمز رنگم...
میروم روی لبه ی پیاده روی پارک...
صدای کلاغی را میشنوم و سرم را بالا میگیرم...
نگاهم به کلاغ دور شده و آسمان همیشه زیبا می اُفتد...
پایم خسته میشود...
بر روی نیمکت درون پارک می نشینم و دوباره سرم را بالا می گیرم...
با نگاهم حرف میزنم... با ابرهایی که آرام آرام از کنار هم گذر میکنند...
گذر لحظه ها را نمیفهمم...
غروب میشود ...
و ماه... زیباتر از همیشه رخ نمایی میکند...
دوباره، نگاهم را بالا میگیرم و این بار با نگاهی نافذ تر...
روشنایی ماه را در خاطرم ثبت میکنم...
چشم از تو میگیرم ٬ نگاهی به عقب . .
چه بـــودی و چــه کردی با دل خسته ام . .
همانند قلب خنجر خورده ی ساده ام !
این من دلش می خواهد گوشه ای بنشیند
کسی بیاید بدون حرف هم کلامش شود
در سکوت دلداریش بدهد
من دلش می خواهد ساعتها به ماه خیره
زیر باران خیس شود
یک نیمکت خالی پیدا کند
نفسی تازه کند
و کسی نپرسد خانم میشود مزاحمتان شوم؟
خودش بفهمد که من میخواهد در خودش باشد
من در این شهر احساس غریبی میکند
سر روی زانویش میگذارد مثل باران می بارد
حتی در رویا حتی در خواب با خودش حرف میزند
کاش این من را کسی بفهمد ................کاش