دل آشوب

اینجا کسی در خلوت خودش آهسته میمیرد

دل آشوب

اینجا کسی در خلوت خودش آهسته میمیرد

 دیگر آرام آرام قدم نمیزنم

کنجی مینشینم 

سرم میان بازوانم 

دستان یخ کرده ام 

به روی مو های آشفته ام 

زانوان خم کرده ام 

مرا طاقت خفتن زیر این خاک نیست

 می دانم...اما.......


دیگر به دنبال مرهم نیستم

درد بی درمان مرا مرگ درمان می کند