دل آشوب

اینجا کسی در خلوت خودش آهسته میمیرد

دل آشوب

اینجا کسی در خلوت خودش آهسته میمیرد

خون دل

بگو چه کار کنم؟

وقتی شادی به دم بادبادکی بند است

و غم چون سنگی

مرا در سراشیب یک دره

دنبال میکند


غلامرضا بروسان

کاش میشد همین امشب همین نیمه شب با قطاری هم مقصد  از شب های دلگیر اینجا بگریزم

من سوختم ... ترسم این است که همین خاکستر  را هم باد با خود ببرد

صدای زوزه اش را میشنوم

عده ای شب میمیرند ... عده ای روز ... اما من شبانه روز

من تصمیم گرفتم همه تلاشمو بکنم یقین دارم که موفق میشم