بگو چه کار کنم؟
وقتی شادی به دم بادبادکی بند است
و غم چون سنگی
مرا در سراشیب یک دره
دنبال میکند
غلامرضا بروسان
کاش میشد همین امشب همین نیمه شب با قطاری هم مقصد از شب های دلگیر اینجا بگریزم
من سوختم ... ترسم این است که همین خاکستر را هم باد با خود ببرد
صدای زوزه اش را میشنوم
عده ای شب میمیرند ... عده ای روز ... اما من شبانه روز