دل آشوب

اینجا کسی در خلوت خودش آهسته میمیرد

دل آشوب

اینجا کسی در خلوت خودش آهسته میمیرد

زمستان نیز رفت اما 

بهارانی نمی بینم

بر این تکرار در تکرار

پایانی نمی بینم


فاضل نظری

خون دل

بگو چه کار کنم؟

وقتی شادی به دم بادبادکی بند است

و غم چون سنگی

مرا در سراشیب یک دره

دنبال میکند


غلامرضا بروسان

زندگی رو باختم

Bu bir veda,bir tebessum,
Yaz gunesine
Bir nefes dag kokusuna
Acik kursuni mehtap icinde
Bir veda
Kaybolmus asklara,hayata,
Maglubum
Derin sevdalara
Buyuk ihtiraslara maglubum
Ben hayatin maglubuyum
Derin sevdalari beceremedim maglubum
Ben hayatin maglubuyum,
Derin sevdalari beceremedim maglubum


 

این یه خداحافظیه، یه لبخند
به آفتاب تابستان
به یه نفس از هوای کوهستان
زیر نور خاکستری مهتاب
یه خداحافظی
با عشق و زندگی از دست رفته
من بازنده ی
این عشق عمیقم
بازنده این آرزوی دست نیافتنی
زندگی رو باختم
من نتونستم یه عشق عمیق بسازم، من یه بازنده ام
زندگی رو باختم
من نتونستم یه عشق عمیق بسازم، من یه بازنده ام

دگر برای کسی درد دل نخواهم کرد

از این به بعد من از دوست شر نخواهم دید
سفر به خیر تو را من دگر نخواهم دید

دگر برای کسی درد دل نخواهم کرد
دگر ز دست خودم دردسر نخواهم دید

به ریگ همسفر رودخانه می گفتم
از این به بعد تو را همسفر نخواهم دید

قبول  کن که نفاق از فراق تلخ تر است
قبول کن که از این تلخ تر نخواهم دید

گریه شبانه

غمگینتر از این آهنگ پیدا نکردم میشه باهاش کلی اشک ریخت و من ریختم در حد کما........


در دل کوه غرور ، بر سر قله دور
قلعه ای از فولاد ، قد کشیده سوی نور
کسی از این همه مرد ، دستی از این همه دست
فاتح قلعه نشد ،  نه به تدبیر و نه زور

روح من آن کوه است ، دلم آن قلعه سخت
که ندارد به درون ترس شکست
هر دم از جوشش خشم ، یا غم و کینه و مهر
می رود برج دلم دست به دست
آه ای عشق و امید ، ای فاتح 
فتح کن قلعه فولاد دلم
دلم از کینه و نفرت پوسید
برس ای عشق به فریاد دلم


فاتح - ستار

نمی بخشمـ کسانی را که هر چه خواستند با من
با دلمـ ،
با احساسمـ کردند
و مرا در دور دستـ خودمـ تنها گذاردند
و منـ امروز به پایان خودمـ نزدیکمـ 

لحظه های خوب من در خواب بود
باغ گل از اشک من سیراب بود
دل به اقیانوس میدادم ولی
قسمت من خلوت مرداب بود

پیش بیا‌! پیش بیا‌! پیش‌تر
تا که بگویم غم دل بیش‌تر
دوست‌ترت دارم از هر‌چه دوست
ای تو به من از خود من خویش‌تر
دوست‌تر از آن که بگویم چه‌قدر
بیش‌تر از بیش‌تر از بیش‌تر
داغ تو را از همه داراترم
درد تو را از همه درویش‌تر
هیچ نریزد به‌جز از نام تو
بر رگ من گر بزنی نیشتر
فوت و فن عشق به شعرم ببخش
تا نشود قافیه ‌اندیش‌تر

قیصر امین پور

بی تو چه کنم

من بی تو چه کنم ای آرام دلم

دلتنگ توام غزلم

از یادت چو روم میسوزد جگرم

غم آید به سرم

نمیدونم که میدونی که چقدر جدایی سخته

 اگه قسمت من اینه نمیگم گناه بخته

حرف تازه ای ندارم که از این فاصله رد شم

جون به لب شدم که شاید تو بگی می مونی پیشم

یه مدت میخوام

یه مدت میخوام ول کنم زندگی رو؛ بزارم کنار عشق و دیوونگی رو  

چشامو رو اونی که میخوام ببندم؛ یه مدت با هیچ چی با هیشکی نخندم 

یه مدت میخوام لنگ چیزی مباشم؛  هراسون و دلتنگ چیزی نباشم 

نترسن همه آدما از منی که؛ قراره یه مدت بشم یکی دیگه 

یه کم فرصت و استراحت میخوام؛ یه شب خواب شیرین و راحت میخوام  

میخوام بچه شم باز تو این سن و سال؛ یه مدت جدا شم از این حس و حال 

تو میدونی احوال خوبی ندارم؛ غروبم سکوتم گمم بی قرارم 

واسه اینکه خورشید چشمام بتابه؛ یه مدت باید بی توقف ببارم  

ببخشید که آروم نمیگیرم از عشق؛  گریزونم از خنده و سیرم از عشق

 خواننده: عرفان تسلیمی

گیلاس آبی

نه عزیز دل من  

قرار نیست اتفاق خاصی بیفتد 

فقط من وتو از این به بعد  

همدیگر را "شما" 

                        خطاب خواهیم کرد!!!  

میلاد تهرانی

خنده های گریه دار

بیا بگیر

این هم دفتر خنده های من...

آرام آرام ورق بزن

برگه های سفیدش را

خیس گریه اند انگار...!

ای دوست

دلم گرفته ای دوست، هوای گریه با من

گر از قفس گریزم، کجا روم، کجا من؟

کجا روم؟ که راهی به گلشنی ندارم

که دیده بر گشودم به کنج تنگنا من

نه بسته ام به کس دل، نه بسته دل به من کس

چو تخته پاره بر موج، رها... رها... رها... من 

ز من هرآن که او دور، چو دل به سینه نزدیک

به من هر آن که نزدیک، از او جدا جدا من

نه چشم دل به سویی، نه باده در سبویی

که تر کنم گلویی، به یاد آشنا من

ز بودنم چه افزون؟ نبودنم چه کاهد؟

که گویدم به پاسخ که زنده ام چرا من؟

ستاره ها نهفتم، در آسمان ابری

دلم گرفته ای دوست ، هوای گریه با من

سیمین بهبهانی

آدم ها

آدم ها می گذرند
آدم ها از چشم هایم می گذرند
و سایه ی یکایکشان
بر اعماق قلبم می افتد
مگر می شود
از این همه آدم
یکی تو نباشی
لابد من نمی شناسمت
وگرنه بعضی از این چشم ها
این گونه که می درخشند
می توانند چشم های تو باشند 

رسول یونان