-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 24 مهر 1392 20:45
دیگر آرام آرام قدم نمیزنم کنجی مینشینم سرم میان بازوانم دستان یخ کرده ام به روی مو های آشفته ام زانوان خم کرده ام مرا طاقت خفتن زیر این خاک نیست می دانم...اما.......
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 7 مهر 1392 20:34
دیگر به دنبال مرهم نیستم درد بی درمان مرا مرگ درمان می کند
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 5 فروردین 1392 03:04
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم بر این تکرار در تکرار پایانی نمی بینم فاضل نظری
-
هفت سین
دوشنبه 5 فروردین 1392 03:00
هفت سین دلم فقط یک سین کم دارد... می گذاری؟ سرت را روی شانه ام؟
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 20 آذر 1391 13:57
اینجا کسی در خلوت خودش آهسته میمیرد
-
خون دل
سهشنبه 30 آبان 1391 01:05
بگو چه کار کنم؟ وقتی شادی به دم بادبادکی بند است و غم چون سنگی مرا در سراشیب یک دره دنبال میکند غلامرضا بروسان
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 30 آبان 1391 01:00
کاش میشد همین امشب همین نیمه شب با قطاری هم مقصد از شب های دلگیر اینجا بگریزم
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 30 آبان 1391 00:55
من سوختم ... ترسم این است که همین خاکستر را هم باد با خود ببرد صدای زوزه اش را میشنوم
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 30 آبان 1391 00:52
عده ای شب میمیرند ... عده ای روز ... اما من شبانه روز
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 8 آبان 1391 02:47
من تصمیم گرفتم همه تلاشمو بکنم یقین دارم که موفق میشم
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 25 مهر 1391 01:22
اینجا صدای پا زیاد میشنوم اما هیچ کدامشان تو نیستی کی قرار است بیایی انتظار بیش از این؟؟؟؟ هان!!! با توام ای مرگ حواست به من باشد من اینجا تنها مانده ام وقتش رسیده بشتاب
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 25 مهر 1391 01:16
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 24 مهر 1391 01:20
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 20 مهر 1391 23:56
آرام آرام قدم میزنم با کفش های کتانی سفید - قرمز رنگم... میروم روی لبه ی پیاده روی پارک... صدای کلاغی را میشنوم و سرم را بالا میگیرم... نگاهم به کلاغ دور شده و آسمان همیشه زیبا می اُفتد... پایم خسته میشود... بر روی نیمکت درون پارک می نشینم و دوباره سرم را بالا می گیرم... با نگاهم حرف میزنم... با ابرهایی که آرام آرام...
-
زندگی رو باختم
سهشنبه 18 مهر 1391 02:59
Bu bir veda,bir tebessum, Yaz gunesine Bir nefes dag kokusuna Acik kursuni mehtap icinde Bir veda Kaybolmus asklara,hayata, Maglubum Derin sevdalara Buyuk ihtiraslara maglubum Ben hayatin maglubuyum Derin sevdalari beceremedim maglubum Ben hayatin maglubuyum, Derin sevdalari beceremedim maglubum این یه خداحافظیه، یه...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 18 مهر 1391 02:56
امشب مهتاب را به تماشا نشسته ام . در انتظار چشمک ستاره ای. دریغا نه نشانی نه نوری نه صدایی . هیچ هیچ جز این سکوت تمام نشدنی
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 18 مهر 1391 02:47
چشم از تو میگیرم ٬ نگاهی به عقب . . چه بـــودی و چــه کردی با دل خسته ام . . همانند قلب خنجر خورده ی ساد ه ا م !
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 29 شهریور 1391 02:09
کم کم دارم به این نتیجه میرسم که این جمله درسته: سالی که نکوست از بهارش پیداست
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 21 شهریور 1391 02:13
در گیر و دار هر نفس این منم که مرده ام می میرم در این قفس
-
من
یکشنبه 19 شهریور 1391 03:03
این من دلش می خواهد گوشه ای بنشیند کسی بیاید بدون حرف هم کلامش شود در سکوت دلداریش بدهد من دلش می خواهد ساعتها به ماه خیره زیر باران خیس شود یک نیمکت خالی پیدا کند نفسی تازه کند و کسی نپرسد خانم میشود مزاحمتان شوم؟ خودش بفهمد که من میخواهد در خودش باشد من در این شهر احساس غریبی میکند سر روی زانویش میگذارد مثل باران می...
-
دگر برای کسی درد دل نخواهم کرد
پنجشنبه 16 شهریور 1391 21:28
از این به بعد من از دوست شر نخواهم دید سفر به خیر تو را من دگر نخواهم دید دگر برای کسی درد دل نخواهم کرد دگر ز دست خودم دردسر نخواهم دید به ریگ همسفر رودخانه می گفتم از این به بعد تو را همسفر نخواهم دید قبول کن که نفاق از فراق تلخ تر است قبول کن که از این تلخ تر نخواهم دید
-
علیرضا روشن
پنجشنبه 16 شهریور 1391 21:22
قسم به قلم من با آنچه می نگارد تنهاااااااااااااا مانده ام...............
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 16 شهریور 1391 21:19
همه چیز آماده رفتن است.......جز دلم که پا به پایم نمی آید
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 9 شهریور 1391 04:01
امروز هم تمام شد از فردا برایم چیزی نگو میدانم که از امروز بهتر نخواهد بود از دیروزها هم
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 8 شهریور 1391 04:30
ترک برداشته ام چیزی در من میشکند مثل دل چیزی در من می ایستد مثل قلب کسی مرا بارها شکسته است
-
گریه شبانه
چهارشنبه 8 شهریور 1391 04:20
غمگینتر از این آهنگ پیدا نکردم میشه باهاش کلی اشک ریخت و من ریختم در حد کما........ در دل کوه غرور ، بر سر قله دور قلعه ای از فولاد ، قد کشیده سوی نور کسی از این همه مرد ، دستی از این همه دست فاتح قلعه نشد ، نه به تدبیر و نه زور روح من آن کوه است ، دلم آن قلعه سخت که ندارد به درون ترس شکست هر دم از جوشش خشم ، یا غم و...
-
علیرضا روشن
شنبه 7 مرداد 1391 23:23
تنهایی تک درخت را در بیابان پر خار تو که جنگل دیده ای ...میفهمی
-
سخت است
شنبه 7 مرداد 1391 23:20
سخت است هنگام وداع آنگاه که در می یابی چشمانی که در حال عبور است پاره ای از وجود تو را نیز با خود خواهد برد
-
بدرود
شنبه 7 مرداد 1391 23:15
من به چشم خویشتن دیدم... که جانم میرود
-
علیرضا روشن
جمعه 30 تیر 1391 01:46
به جای کوه آسمان دریا فقط جای خالی تو را میبینم