دل آشوب

اینجا کسی در خلوت خودش آهسته میمیرد

دل آشوب

اینجا کسی در خلوت خودش آهسته میمیرد

آرام آرام قدم میزنم با کفش های کتانی سفید - قرمز رنگم...

میروم روی لبه ی پیاده روی پارک...

صدای کلاغی را میشنوم و سرم را بالا میگیرم...

نگاهم به کلاغ  دور شده و آسمان همیشه زیبا می اُفتد...

پایم خسته میشود...

بر روی نیمکت درون پارک می نشینم و دوباره سرم را بالا می گیرم...

با نگاهم حرف میزنم... با ابرهایی که آرام آرام از کنار هم گذر میکنند...

گذر لحظه ها را نمیفهمم...

غروب میشود ...

و ماه... زیباتر از همیشه رخ نمایی میکند...

دوباره، نگاهم را بالا میگیرم و این بار با نگاهی نافذ تر...

روشنایی ماه را در خاطرم ثبت میکنم...

نظرات 1 + ارسال نظر
سپیده جمعه 21 مهر 1391 ساعت 12:08 ق.ظ http://bar0on.blogsky.com

سلام.خیلی خوب بود...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد