آرام آرام قدم میزنم با کفش های کتانی سفید - قرمز رنگم...
میروم روی لبه ی پیاده روی پارک...
صدای کلاغی را میشنوم و سرم را بالا میگیرم...
نگاهم به کلاغ دور شده و آسمان همیشه زیبا می اُفتد...
پایم خسته میشود...
بر روی نیمکت درون پارک می نشینم و دوباره سرم را بالا می گیرم...
با نگاهم حرف میزنم... با ابرهایی که آرام آرام از کنار هم گذر میکنند...
گذر لحظه ها را نمیفهمم...
غروب میشود ...
و ماه... زیباتر از همیشه رخ نمایی میکند...
دوباره، نگاهم را بالا میگیرم و این بار با نگاهی نافذ تر...
روشنایی ماه را در خاطرم ثبت میکنم...
سلام.خیلی خوب بود...