دل آشوب

اینجا کسی در خلوت خودش آهسته میمیرد

دل آشوب

اینجا کسی در خلوت خودش آهسته میمیرد

قلبم داره از سینه در میاد... چند قدم تا مرز جنون...

کاش

دلم می خواست زمان را به عقب برگردانم
نه برای اینکه کسانی که رفتند را برگردانم
می خواستم نگذارم که بیایند
که نبینم می روند !

عزیز دلم را به خدا میسپارم

بعضیا تو زندگیه آدم هستن که ؛ هرچقدر اذیتت کنن ، هرچقدر ناراحتت کنن ...
باز آدم یادش میره و دلت واسشون تنگ میشه.مثل همین الان مثل همین چند روز 

نمی بخشمـ کسانی را که هر چه خواستند با من
با دلمـ ،
با احساسمـ کردند
و مرا در دور دستـ خودمـ تنها گذاردند
و منـ امروز به پایان خودمـ نزدیکمـ 

لحظه های خوب من در خواب بود
باغ گل از اشک من سیراب بود
دل به اقیانوس میدادم ولی
قسمت من خلوت مرداب بود

پیش بیا‌! پیش بیا‌! پیش‌تر
تا که بگویم غم دل بیش‌تر
دوست‌ترت دارم از هر‌چه دوست
ای تو به من از خود من خویش‌تر
دوست‌تر از آن که بگویم چه‌قدر
بیش‌تر از بیش‌تر از بیش‌تر
داغ تو را از همه داراترم
درد تو را از همه درویش‌تر
هیچ نریزد به‌جز از نام تو
بر رگ من گر بزنی نیشتر
فوت و فن عشق به شعرم ببخش
تا نشود قافیه ‌اندیش‌تر

قیصر امین پور

بی تو چه کنم

من بی تو چه کنم ای آرام دلم

دلتنگ توام غزلم

از یادت چو روم میسوزد جگرم

غم آید به سرم

نمیدونم که میدونی که چقدر جدایی سخته

 اگه قسمت من اینه نمیگم گناه بخته

حرف تازه ای ندارم که از این فاصله رد شم

جون به لب شدم که شاید تو بگی می مونی پیشم

یه مدت میخوام

یه مدت میخوام ول کنم زندگی رو؛ بزارم کنار عشق و دیوونگی رو  

چشامو رو اونی که میخوام ببندم؛ یه مدت با هیچ چی با هیشکی نخندم 

یه مدت میخوام لنگ چیزی مباشم؛  هراسون و دلتنگ چیزی نباشم 

نترسن همه آدما از منی که؛ قراره یه مدت بشم یکی دیگه 

یه کم فرصت و استراحت میخوام؛ یه شب خواب شیرین و راحت میخوام  

میخوام بچه شم باز تو این سن و سال؛ یه مدت جدا شم از این حس و حال 

تو میدونی احوال خوبی ندارم؛ غروبم سکوتم گمم بی قرارم 

واسه اینکه خورشید چشمام بتابه؛ یه مدت باید بی توقف ببارم  

ببخشید که آروم نمیگیرم از عشق؛  گریزونم از خنده و سیرم از عشق

 خواننده: عرفان تسلیمی

چمباته زده ام،آه که نه زوزه می کشم

هیچکس گرگی با دندانهای مصنوعی را جدی نمی گیرد

آخرین شعر مرا قاب کن و پشت نگاهت بگذار تا که تنهایی ات از دیدن آن جا بخورد

و بداند که دل من با توست؛ در همین یک قدمی

پشت این بغض؛ بیدی لرزان نشسته است

که خیال می کرد با این بادها نمی لرزد.

سپیدی موهایم را سرسری نگیر 

اینجا خیلی وقت است که برف نباریده 

......میلاد تهرانی........

دل تنگ

دلم برای نگاههای روزمره ات تنگ شده رفیق 

این زمستان لعنتی هم که تمامی ندارد 

هذیان میگویم مدام... 

رفیقی نمانده دیگر جز  

مشتی خاطرات خاکستری در امتداد روزهای بی رنگ

هر روز تکراریست  

صبح هم ماجرای ساده ایست 

گنجشک ها بیخودی شلوغش میکنند

گیلاس آبی

نه عزیز دل من  

قرار نیست اتفاق خاصی بیفتد 

فقط من وتو از این به بعد  

همدیگر را "شما" 

                        خطاب خواهیم کرد!!!  

میلاد تهرانی