دل آشوب

اینجا کسی در خلوت خودش آهسته میمیرد

دل آشوب

اینجا کسی در خلوت خودش آهسته میمیرد

امشب مهتاب را به تماشا نشسته ام . در انتظار چشمک ستاره ای. دریغا نه نشانی نه نوری نه صدایی . هیچ هیچ جز این سکوت تمام نشدنی 

چشم از تو میگیرم ٬ نگاهی به عقب . .  

چه بـــودی  و چــه کردی با دل خسته ام . .  

همانند قلب خنجر خورده ی ساده ام

کم کم دارم به این نتیجه میرسم که این جمله درسته:

سالی که نکوست از بهارش پیداست

در گیر و دار هر نفس 

این منم که مرده ام

می میرم در این قفس

من

این من دلش می خواهد گوشه ای بنشیند

کسی بیاید بدون حرف هم کلامش شود

در سکوت  دلداریش بدهد

من دلش می خواهد ساعتها به ماه خیره

زیر باران خیس شود

یک نیمکت خالی پیدا کند

نفسی تازه کند

و کسی نپرسد خانم میشود مزاحمتان شوم؟

خودش بفهمد که من میخواهد در خودش باشد

من در این شهر احساس غریبی میکند

سر روی زانویش میگذارد  مثل باران می بارد

حتی در رویا حتی در خواب با خودش حرف میزند

کاش این من را کسی  بفهمد ................کاش

دگر برای کسی درد دل نخواهم کرد

از این به بعد من از دوست شر نخواهم دید
سفر به خیر تو را من دگر نخواهم دید

دگر برای کسی درد دل نخواهم کرد
دگر ز دست خودم دردسر نخواهم دید

به ریگ همسفر رودخانه می گفتم
از این به بعد تو را همسفر نخواهم دید

قبول  کن که نفاق از فراق تلخ تر است
قبول کن که از این تلخ تر نخواهم دید

علیرضا روشن

قسم به قلم 

من با آنچه می نگارد 

تنهاااااااااااااا 

مانده ام...............

همه چیز آماده رفتن است.......جز دلم که پا به پایم نمی آید

امروز هم تمام شد 

از فردا برایم چیزی نگو

میدانم که از امروز بهتر نخواهد بود 

از دیروزها هم

ترک برداشته ام 


چیزی در من میشکند مثل دل


چیزی در من می ایستد مثل قلب


کسی مرا بارها شکسته است

گریه شبانه

غمگینتر از این آهنگ پیدا نکردم میشه باهاش کلی اشک ریخت و من ریختم در حد کما........


در دل کوه غرور ، بر سر قله دور
قلعه ای از فولاد ، قد کشیده سوی نور
کسی از این همه مرد ، دستی از این همه دست
فاتح قلعه نشد ،  نه به تدبیر و نه زور

روح من آن کوه است ، دلم آن قلعه سخت
که ندارد به درون ترس شکست
هر دم از جوشش خشم ، یا غم و کینه و مهر
می رود برج دلم دست به دست
آه ای عشق و امید ، ای فاتح 
فتح کن قلعه فولاد دلم
دلم از کینه و نفرت پوسید
برس ای عشق به فریاد دلم


فاتح - ستار

علیرضا روشن

تنهایی تک درخت را

در بیابان پر خار

تو که جنگل دیده ای ...میفهمی

سخت است

سخت است هنگام وداع 

آنگاه که در می یابی

چشمانی که در حال عبور است

پاره ای از وجود تو را

نیز

با خود خواهد برد

بدرود

من به چشم خویشتن دیدم... که جانم میرود

علیرضا روشن

به جای کوه آسمان دریا

فقط جای خالی تو را میبینم